صفحه شخصی زینب باران   
 
نام و نام خانوادگی: زینب باران
استان: زنجان - شهرستان: زنجان
رشته: کارشناسی عمران
تاریخ عضویت:  1391/04/23
 روزنوشت ها    
 

 جهان امروز بخش عمومی

3

جهان امروز

دوستان این داستان را حتمن بخوانید و بی اندیشید!
" لذتی که در ترکِ گناه است "
پسر جوانی ،با وسوسه یکی از دوستانش به محلی رفتند که زنان روسی ،تن فروشی می کردند. او روی یک دراز چوکی در صحن آنجا نشست . در آنجا پیرمرد ژولیده ای و پیری بود که حویلی و چوکی ها را نظافت می کرد.
پیرمرد در حین کارکردن ، نگاه عمیقی به پسرک انداخت و سپس پیش او رفت و پرسید : پسرم ، چند ساله هستی است ؟
گفت : بیست ساله هستم .
پرسید : برای اولین بار است که اینجا می آیی ؟ گفت : بله
پیرمرد آه پر دردی از ته دل کشید و گفت : می دانم برای چه کاری اینجا آمده ای ؛ به من هم مربوط نیست ، ولی پسرم ، آن تابلو را بخوان. پسرک به طرف تابلو یی رفت که در یک قاب چوبی کهنه به دیوار آویخته شده بود . سپس با صدای لرزان شروع به خواندن شعر تابلو کرد:
گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
صبر کن تا پیدا شود گوهر شناس قابلی
آب پاشیدن بر زمین شوره زار بی حاصل است
صبر کن تا پیدا شود زمین بایری
قطرات اشک بر گونه های چروکیده پیرمرد می غلتید ... اشک هایش را پاک کرد و بغضش را فرو برد و گفت : پسرم ، روزگاری من هم به سن تو بودم و به اینجا آمدم ، چون کسی را نداشتم که به من بگوید:
« لذت های آنی ، غم های آتی در بر دارند»
کسی نبود که در گوشم بگوید :
ترک شهوت ها و لذت ها سخاست *** هر که درشهوت فرو شد بر نخاست
کسی را نداشتم تا به من بفهماند :
به دنبال غرایز جنسی رفتن ، مانند لیسیدن عسل بر روی لبه شمشیر است ؛ عسل شیرین است ، اما زبان به دو نیم خواهد شد .
کسی به من نگفت :
اگر لذتِ ترک لذت بدانی *** دگر لذت نفس را لذت ندانی
و هیچ کس اینها را به من نگفت و حالا که :
جوانی صرف نادانی شد و پیریُ پشیمانی
دریغا ،روز پیری ، آمی هوشیار می گردد
پیرمرد این را گفت و دست بر پیشانی گذاشت و شروع به گریستن کرد.
چیزی در درون پسر فرو ریخت ... حال عجیبی داشت ، شتابان از آنجا بیرون آمد در حالی که شعر پیرمرد را زیر لب زمزمه می کرد: « گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی ...» و دیگر هرگز به آن مکان نرفت.
نتیجه : جوان عزیز دنیا دو روز است به دنبال شهوات و خواهش های نفسانی نباش .
از خداوند حلالش را بخواه برایت حتماً نصیب میگرداند .
این پیام را همگانی کنید.

بر گرفته شده از صفحه عبید کیهان


شنبه 18 مهر 1394 ساعت 07:41  
 نظرات    
 
امیر یاشار فیلا 01:32 یکشنبه 19 مهر 1394
2
 امیر یاشار فیلا

مهندس باران عزیز،
در این وبگاه، مطالب و محتواهای غیرعلمی و بی ارزش، که از روی چکیده‌شان می‌توان دریافت که حتا ارزش باز کردنِ صفحه را ندارند، کم نیستند؛ اما از آن رو که شما همواره یکی از کسانی بودید که با وسواس و دقت محتواهای ارسالی‌تان را برمی‌گزیدید، خودم را موظف می‌دانم که دوستانه و نیک‌خواهانه بگویم: مطلب ارسالی امروزتان یک‌سره با آموزه‌ها و آزموده‌های روان‌شناسی نوین در تضاد است و به همین دلیل، از دید من مطلقاً ارزش علمی ندارد.

کاش رویه‌ی پیشین خود را تغییر نمی‌دادید.


علی شمس 09:00 یکشنبه 19 مهر 1394
1
 علی شمس
مهندس باران عزیز،
احتراما مطلب شما بسیار عالی و بلحاظ علمی و اخلاقی با ارزش و قابل توجه بود .
منتها انتظار میرود که در این گروه که ذیل عنوان مهندسی عمران و معماری فعالیت میکند، مطالبی مرتبط ارائه شود.
پیشاپیش از حسن توجه شما سپاسگزارم.
زینب باران 12:11 یکشنبه 19 مهر 1394
0
 زینب باران

با سلام و سپاس از توجه ارزشمند دوستان ...
خواهش می‌کنم این مطلب را با گرایش‌های  شخصی خودتان تحلیل نکنید. همه انسانیم
(فارغ از بحث دارا بودن اخلاقیات ...) و داریم درباره یک مسأله نوع دوستی حرف می‌زنیم.

آن کس که حقیقت را نمی داند ابله است ولی آن کس که می
داند و آن را پنهان می کند یک جنایتکار است. "برتولت برشت"

باشد که خود وسیله ای برای ترویج آسیب های بنیادین
اجتماعی نباشیم. نیک زیستن شامل لذتهاییست که به محیط زیست و انسانیت آسیب  نرساند و  به نظر بنده محیط زیست و انسانیت فراتر
از موارد رایج و سرگرم کننده ی متداول هستند... .

***

بیرون ز جهان کفر و ایمان جاییست/کانجا نه مقام هر تر
و رعناییست/جان باید داد و دل بشکرانه ی جان/آنرا که تمنای چنین مأواییست.

از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست..

"جناب مولانا"

***

بله ، بیشعوری ! و تاثیر عمیقی که بیشعورها با نفوذ
در اجتماع ، سیاست ، علوم ، تجارت ، دین و امثال اینها در دنیای معاصر می گذارند .
به نظر نویسنده ، بیشعورها احمق نیستند ، اتفاقا بیشتر آنها نابغه اند ؛ اما نابغه
هایی خودخواه ؛ مردم آزار ، با اعتماد به نفس بالا و البته وقیح که نتیجه تیزبازی هایشان
در نهایت به ضرر خودشان و اطرافیانشان می شود . بی شعوری/دکتر خاویر کرمنت/محمود
فرجامی

***

گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد//به خود گمان نبرد هیچ
کس که نادانم "سعدی"

ما ملامت گر عیب دگرانیم همه//درهم افتاده و از هم نگرانیم
همه "فراهانی" بدرود..
زینب باران 12:13 یکشنبه 19 مهر 1394
0
 زینب باران
در متن روزنوشت واژه ی روسپی به اشتباه روسی درج گردیده بود.