صفحه شخصی زینب باران   
 
نام و نام خانوادگی: زینب باران
استان: زنجان - شهرستان: زنجان
رشته: کارشناسی عمران
تاریخ عضویت:  1391/04/23
 روزنوشت ها    
 

 گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد//به خود گمان نبرد هیچ کس که نادانم بخش عمومی

3

استاد ریاضی داشتیم ، در وقت خارج از درس ، میگفت :
اعداد کوچکتر از یک ، خواص عجیبی دارند ، شاید بتوان آنها را با انسانهای تنگ نظر مقایسه کرد . مثلا (0.2) !!!
وقتی در آنها ضرب میشوی یا میخواهی با آنها مشارکت کنی، تو را نیز کوچک میکنند.
3×0.2=0.6
وقتی میخواهی با آنها تقسیم شوی یا مشکلاتت را با آنها تقسیم کنی و بازگو کنی، مشکلاتت بزرگتر میشوند.
3÷0.2=15
وقتی با آنها جمع میشوی و در کنار آنها هستی مقدار زیادی به تو اضافه نمیشود و چیزی به تو نمی آموزند.
3+0.2=3.2
و اگر آنها را از زندگی کم کنی چیز زیادی از دست نداده ای !!!
3-0.2=2.8
زندگی ارزشمند خودتان را بخاطر آدمهای کوچک و حقیر ، بی ارزش نکنید و به بزرگی خودتان ایمان داشته باشید

***

Love is an ascent and reach to perfection, a love is inside hubbub and is the request of joiner, a love is silence and eyes speaking, a love is a dream and…is a dream and…dreams

***
نقل قول: بانو سارا کنعانی:

آرزوی من هر روز با پیراهن های رنگی و موهای مرتب شده، از کنار مردم این شهر عبور می کند، بدون اینکه آنها بدانند چه کسی را دیده اند یا اصلا چند ثانیه روی صورتش زوم کنند.
همه ی بچه های دستفروش در خیابان هایی که او را از خانه به محل کارش می رسانند، همه ی پلیس هایی که سر چهار راه اندازه یک دستور ساده ی راهنمایی و رانندگی با او هم کلام می شوند و همه ی فروشنده های سوپر مارکت یا دکه های روزنامه فروشی که یک پاکت سیگار یا یک مجله به دستش می دهند، سر جای خودشان نیستند.
قسم می خورم که سر جای خودشان نیستند.
باید اشتباهی رخ داده باشد. مگر می شود یک نفر ، یک سال، هر شب برای یک ملاقات تصادفی دعا کند و هیچ اتفاقی رخ ندهد و این همه آدم، هر روز، به صورت رندُم، سر راهش قرار بگیرند بدون اینکه حتی یک لحظه آرزوی دیدنش را داشته باشند؟

***

احساس می کنم/در بدترین دقایق این شام مرگ زای/چندین هزار چشمه ی خورشید/در دلم/می جوشد از یقین./احساس می کنم/در هر کنار و گوشه ی این شوره زار یاس/چندین هزار جنگل شاداب/ناگهان/می روید از زمین. "شاملو"

بدرود..

یکشنبه 25 مرداد 1394 ساعت 11:27  
 نظرات    
 
مجید اکبری 20:13 یکشنبه 25 مرداد 1394
1
 مجید اکبری
سلام خیلی جالب و عالی بود ، موفق باشید .
مهدی تارک 15:37 چهارشنبه 4 شهریور 1394
1
 مهدی تارک
ممنون خانم مهندس جالب بود
زینب باران 12:54 شنبه 14 شهریور 1394
0
 زینب باران
سلام و سپاس از توجه دوستان ارزشمندم@}:-
سپاس ویژه از دوست ارزشمندم جناب فیلا.

***
شادی کوچکی می خواهم
آن قدر کوچک
که کسی نخواهد از من
بگیرد.

- ناظم حکمت

*** 

زمانِ زیادی گذشت
اما فهمیدم همیشه اونی
که می خوای نمی شه،
فهمیدم هر کسی که
باهاته الزاماً "دوستت" نیست،
فهمیدم که بی تفاوتی
بزرگترین انتقامه،
فهمیدم هر کی می خنده،
بدونِ درد و غم نیست!
فهمیدم ظاهر دلیلی بر
باطن نیست،
فهمیدم کسی موظف به
آروم کردنت نیست،
فهمیدم جنگ کردن با
خیلی ها اشتباهِ محضه!
فهمیدم خیلی موقع ها
خواسته هات، حتا با گریه و التماس،
انجام شدنی نیست...
فهمیدم گاهی اوقات توو
اوجِ شلوغی تنهاترینی ...

- میک جکسون / تارک دنیا مورد نیاز است
ترجمه: گلاره اسدی آملی 
نشر چشمه