صفحه شخصی زینب باران   
 
نام و نام خانوادگی: زینب باران
استان: زنجان - شهرستان: زنجان
رشته: کارشناسی عمران
تاریخ عضویت:  1391/04/23
 روزنوشت ها    
 

 نامه عاشقانه خداوند به تمام بندگان بخش عمومی

17

" نامه عاشقانه خداوند به تمام بندگان”

سوگند به روز وقتی نور میگیرد و به شب وقتی آرام میگیرد که من نه تو را رها کرد ه‌ام و نه با تو دشمنی کرده‌ام
(ضحی ۱تا ۳)
افسوس که هرکس را فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به مسخره گرفتی
(یس ۳۰)
و از تمام پیامهایم روی برگرداندی
(انعام ۴)
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام
(انبیا ۸۷)
و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری
(یونس ۲۴)
و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری
(حج ۷۳)
پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من شک داشتی
(احزاب ۱۰)
تا زمین با آن وسعت بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی، که من مهربانترینم در بازگشتن
(توبه ۱۱۸)
بدرود..

دوشنبه 19 آبان 1393 ساعت 13:30  
 نظرات    
 
سروش احمدی 06:29 سه شنبه 20 آبان 1393
5
 سروش احمدی
"اگر جز تو سری دارم، سزاوار سر دارم - وگر جز دامنت گیرم، بریده باد این دستم"
...
بسیار زیبا و قابل تأمل بود.
بهره مند شدیم و تکانی خوردیم.
خانم مهندس باران، بینهایت سپاس از شما.
محمدرضا جمشیدیان 12:46 سه شنبه 20 آبان 1393
2
 محمدرضا جمشیدیان
واقعا زیبا بود.
سرکار خانم مهندس باران، از مطالب زیبائی که ارسال می کنید بی نهایت سپاسگزارم.
امروز روز خوبی بود. بعد از مدت ها دیداری هم با سروش عزیز تازه شد.
زینب باران 15:41 سه شنبه 20 آبان 1393
1
 زینب باران
سپاس جناب مهندس احمدی از توجه ارزشمند و بزرگوارانه جنابعالی. بگفتم حال دل گویم از آن نوعی که دانستم/برآمد موج آب چشم و خون دل نتانستم...چه دانم نیستم هستم ولیک این مایه می دانم/چو هستم نیستم ای جان ولی چون نیستم هستم...بدرود..

زینب باران 15:56 سه شنبه 20 آبان 1393
1
 زینب باران
 سپاس مهندس جمشیدیان از حضور
ارزشمندتان؛ ما را به ادبگاه حضورت چه پیام
است. هر که باشد همنشین دوستان/ هست در گلخن، میان بوستان.  ** من به بعضی چهره ها چون زود عادت می کنم/ پـیـششـان
سـر بـر نمی آرم ، رعایت می کنم/ همچـنـانکـه بـرگ خـشـکـیده
نمـاند بـر درخـت/ مـایـه ی رنـج تـو بـاشـم رفـع زحمـت می کنم... . بدرود..
م افتخاری 16:18 سه شنبه 20 آبان 1393
2
 م افتخاری
جالب و تامل برانگیز بود
سپاس
احد آمالی 00:58 چهارشنبه 21 آبان 1393
2
 احد آمالی
ممنون عالی بود عالی . . .
زینب باران 13:41 چهارشنبه 21 آبان 1393
1
 زینب باران
سپاس هستی آفرین بی همتا.
سپاس از توجه ارزشمند دوستان اندیشمندم.
بدرود..
م حسینی 20:33 یکشنبه 25 آبان 1393
2
 م حسینی
سلام

خدایا!تا جان در بدن دارم ، به تو و تختت میچسبم تا برکت هایت را بر من ببارانی ، برکت هایی که جرات درخواستشان را نداشتم .[گل][گل]
زینب باران 11:45 دوشنبه 26 آبان 1393
1
 زینب باران
سپاس...
اشتباه می کنند بعضی ها
که اشتباه نمی کنند!
باید راه افتاد
مثل رودها که بعضی به
دریا می رسند
بعضی هم به دریا نمی
رسند.
رفتن،
هیچ ربطی به رسیدن ندارد.

“سیدعلی صالحی"بدرود ..

زینب باران 02:41 آدینه 30 آبان 1393
1
 زینب باران
اى انسان، تنها تویى که زیبایى را درک مى‏کنى، جمال و جلال و کمال تو را جذب مى‏کند. تنها تویى که خداى را با عشق - نه با جبر - پرستش مى‏کنى، تنها تویى که در تنهایى نماینده خدا شده‏اى، اى انسان تنها تویى که قدرت و خلاقیت خدا را درک مى‏کنى، تنها تویى که غرور مى‏ورزى و عصیان مى‏کنى، و لجوجانه مى‏جنگى، و شکسته مى‏شوى و رام مى‏گردى، و جلال و جبروت خدا را با بلندى طبع و صاحب‏نظرى خود درک مى‏کنى، تنها تویى که فاصله بین لجن و خدا را قادرى بپیمایى و ثابت کنى که افضل مخلوقاتى! تنها تویى که با کمک بال‏هاى روح به معراج مى‏روى، تنها تویى که زیبایى غروب تو را مست مى‏کند و از شوق مى‏سوزى و اشک مى‏ریزى.
اى انسان، خلقت در تو به کمال رسید، و کلمه در تو تجسّد یافت، و زیبایى با دیدگان زیبابین تو ظهور کرد، و عشق با وجود تو مفهوم و معنى یافت، و خدایى خود را در صورت تو تجلى کرد.(99(
اى انسان، تو مرا دوست مى‏دارى و من نیز تو را دوست مى‏دارم، تو از منى، و به سمت من بازمى‏گردى.(100(
 http://www.chamran.org/old/Books/khudabood3.htm