صفحه شخصی زینب باران   
 
نام و نام خانوادگی: زینب باران
استان: زنجان - شهرستان: زنجان
رشته: کارشناسی عمران
تاریخ عضویت:  1391/04/23
 روزنوشت ها    
 

 هر بار...! بخش عمومی

2

هر بار پیرمردی از شدت فقر، زیر پل عابری از سرما وگرسنگی به خود می‌پیچید، تیزیِ تیغی بر صورت حبیب‌بن‌مظاهر می‌نشیند. هر بارکه دختری، از هراس و هولِ گرگ‌های خیابان قالب‌تهی می‌کند، یک‌بار ‌ِ خون به دلِ رباب می‌شود. هر بار که دستِ ناجوانمردی بر صورت کودکی که از گرسنگی سیبی دزدیده است، سیلی می‌کارد نیزه‌ای به سینه‌ی قاسم فرو می‌رود. هر بار که خانواده‌ی بیماری، در پیاده‌روهای مقابل بیمارستان، در نداری و نومیدی و غریبی، درمانده می‌شوند، بغضی در گلوی مسلم فرو می‌شکند. هر بار که پدری که از فرطِ فقر، روی پله‌ای می‌نشیند تا امیدکودکان گرسنه‌اش از خالیِ دست‌ها ماتم نشود، خنجری پهلوی حربن‌ریاحی را پاره می‌کند. هر بار که مادری در پول کفش کودکش می‌ماند و حسرت‌خوردنِ جگرگوشه‌اش می‌شود کاستنِ جانش، یک‌بار تیرِ حرمله بر گلویی شش ماهه می‌نشیند. هربار که برادری دشنه‌ی نامردی را بر پشت برادرش می‌زند، دست‌های یک ماه بریده می‌شود و بر خاک فرو می‌افتد.هر بار زنی زیر لگدهای نامرد‌شوهری،کبود می‌شود و بی‌پناه می‌ماند، یک‌بار آتش به خیمه‌گاه زینب می‌افتد.
هر بار که مهاجری افغان تحقیر می‌شود، دختر‌بچه‌ای به شهوتِ مردی فروخته می‌شود، هربار ظالمی بر ظلمی مداومت می‌کند، مسند قضاوتی چرب می‌شود به رشوه و زور و قدرت، هر بار قلبِ یتیمی پر ‌می‌شود از اندوه، هربار که کارگری زیر سیل دشنامِ کارفرمایِ نوکیسه‌ی خود استخوان خرد می‌کند، هربار که شانه‌های فروافتاده‌ای از پله‌های داروخانه‌ای پائین می‌آید، هر بار که صاحبخانه‌ای بساط محقرِ مستاجری درمانده را روانه‌ی خیابان می‌کند، هربار که دستِ کثیفی بر صورت بچه‌های کار کشیده می‌شود، هربار که کودکی سرِ گرسنه بر زمین می‌گذارد، هر بار که آهِ مظلومی در گلو می‌ماند و می‌شکند ، حسین، یک‌بار در خیابان‌های تهران شهید می‌شود؛که سرخی خونش تاریخ را رها نمی‌کند. کشیده می‌شود تا روزگاران ما تا بدانیم هنوز سخت بر سرِ پیمانِ سترگِ خویش ایستاده است.
مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا
از مومنان کسانی هستند که به پیمانی که با خدا بسته بودند وفا کردند، بعضی بر سر پیمان خویش جان باختند و بعضی چشم به راهند و هیچ پیمان خود دگرگون نکرده اند.
«یک حاکم است بر همه تاریخ، یک ظالم است که بر تاریخ حکومت می‌کند، یک جلاد است که شهید می‌کند و در طول تاریخ، فرزندان بسیاری قربانی این جلاد شده‌اند.
حسین (ع) با همه هستی‌اش آمده است تا در محکمه یِ جنایتِ تاریخ، به‌ سود کسانی که هرگز شهادتی به سودشان نبوده است و خاموش و بی دفاع می‌مردند، شهادت بدهد. »
"حسین وارث آدم/ دکتر علی شریعتی"
برگرفته از دوست نوشته های یک دوست: Kaveh Rad

کامنتی زیبا و به جا از یک دوست Mohamad Sameie : مرسى خیلى خوب بود. توى انجیل متى یک داستان هست که حواریون از مسیح مى پرسند کسانى که در جهنم از شدت خشم دندان به دندان مى سایند چه کسانى هستند و مسیح جواب میده اونها من رو نیازمند میبینند و یارى ام نمى کنند. گرسنه میبینند و سیرم نمى کنند. زمین خورده میبینند و دست یارى به من دراز نمى کنند.
حواریون میپرسند مگر ممکنه ما تو رو گرسنه و نیازمند ببینیم و بى تفاوت باشیم. مسیح میگه هر زمان و هر مکان که به یتیم، نیازمند یا گرسنه اى بی تفا وت بودید. و هر کس نیازمندى رو یارى کنه من رو یارى کرده است.


سه شنبه 28 مهر 1394 ساعت 07:38  
 نظرات    
 
زینب باران 13:54 چهارشنبه 29 مهر 1394
0
 زینب باران
مسئله احساس شخصیت مسئله ی بسیار
مهمی است. از این سرمایه بالاتر برای اجتماع وجود ندارد که در خودش احساس شخصیت و
منش کند، برای خودش ایده آل داشته باشد و نسبت به اجتماع های دیگر حس استغنا و بی
نیازی داشته باشد، یک
اجتماع این طور فکر کند که خودش و برای خودش فلسفه ی مستقلی در زندگی دارد و به آن
فلسفه ی مستقل زندگی خودش افتخار و مباهات کند، و اساساً حفظ حماسه در اجتماع یعنی
همین که اجتماع از خودش فلسفه ای در زندگی داشته باشد و به آن فلسفه ایمان و
اعتقاد داشته باشد و او را برتر و بهتر و بالاتر بداند و به آن ببالد. وای به حال
آن اجتماعی که این حس را از دست بدهد! این یک مرض اجتماعی است، و این غیر از آن
"خودی" اخلاقی است که بد است و نفس پرستی و شهوت پرستی است.

اگر
اجتماعی این منش را از دست داد و احساس نکرد که خودش فلسفه ی مستقلی دارد که باید
به آن فلسفه متکی باشد، و اگر به فلسفه ی مستقل زندگی خودش ایمان نداشته باشد، هر
چه داشته باشد از دست می دهد، ولی اگر این یکی را داشته باشد ولی همه ی چیزهای
دیگر را از او بگیرند، باز روی پای خودش می ایستد؛ یعنی یگانه
نیرویی که مانع جذب شدن ملتی در ملت دیگر و یا فردی در فرد دیگر می شود، همین
احساس منش و شخصیت است.

ﻣﻦ ﻧﻪ ﺁﻥ
ﺻﻮﺭﺕ ﭘﺮﺳﺘﻢ ﮐﺰ ﺗﻤﻨﺎﯼ ﺗﻮ ﻣﺴﺘﻢ!

ﻫﻮﺵ ﻣﻦ
ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﺳﺖ؟ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﯽ‌ﻧﮕﺎﺭﺩ....

"سعدی"