www.iiiWe.com » تلنگری بر روح

 صفحه شخصی زینب باران   
 
نام و نام خانوادگی: زینب باران
استان: زنجان - شهرستان: زنجان
رشته: کارشناسی عمران
تاریخ عضویت:  1391/04/23
 روزنوشت ها    
 

 تلنگری بر روح بخش عمومی

11

درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درست هایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود.
درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند.
در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه آن دوره گرد خود خدا بود.


درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه خویش برگردم و در همان نماز ساده خویش تصور خدا را در کمک به مردم جستجو کنم.
آری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست .


به یاد زنده یاد جناب حسین پناهی

شنبه 26 بهمن 1392 ساعت 15:56  
 نظرات    
 
مائده علیشاهی 22:29 شنبه 26 بهمن 1392
1
 مائده علیشاهی
واقعا ممنون
زینب باران 09:00 یکشنبه 27 بهمن 1392
0
 زینب باران
سپاس از توجه ارزشمند شما.
م افتخاری 15:13 یکشنبه 27 بهمن 1392
3
 م افتخاری
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی؟ که درون خانه آیی؟
...
م افتخاری 15:15 یکشنبه 27 بهمن 1392
3
 م افتخاری

ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی

چه کنم که هست این ها گل باغ آشنایی

همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت

که رقیب در نیاید به بهانه ی گدایی

مژه ها و چشم شوخش به نظر چنان نماید

که میان سنبلستان چرد آهوی خطایی

ز فراق چون ننالم من دلشکسته چون نی

که بسوخت بند بندم زحرارت جدایی

سر برگ گل ندارم ز چه رو روم به گلشن؟

که شنیده ام زگل ها همه بوی بی وفایی

به کدام مذهب است این، به کدام ملت است این

که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی


به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

که تو در برون چه کردی؟ که درون خانه آیی

به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم

چو به صومعه رسیدم، همه زاهد ریایی



در دیر می زدم من که ندا ز در درآمد

که درآ، درآ عراقی، که تو آشنای مایی


فخر الدین عراقی
زینب باران 09:00 سه شنبه 29 بهمن 1392
0
 زینب باران
هر چند که رند کوچه و بازاریم
ای خواجه مپندار که بی‌مقداریم
سری که به آصف سلیمان دادند
داریم، ولی به هرکسی نسپاریم
"شیخ بهایی"
بزن باران که دین را وام کردند
شکار خلق و صید خام کردند
بزن باران خدا بازیچه ای شد
که با آن کسب ننگ و نام کردند
"وحشی بافقی"
سپاس از تمامی دوستان ارجمندم @};-
محمد بهرامی باباحیدری 03:21 سه شنبه 5 فروردین 1393
0
 محمد بهرامی باباحیدری
ددرسی که پرنده میدهد پرواز است
در درس پرنده صد هزاران راز است
شاگرد پرنده باشو به افلاک برو
کین راه زمین همیشه دست انداز است