www.iiiWe.com » سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد

 صفحه شخصی زینب باران   
 
نام و نام خانوادگی: زینب باران
استان: زنجان - شهرستان: زنجان
رشته: کارشناسی عمران
تاریخ عضویت:  1391/04/23
 روزنوشت ها    
 

 سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد بخش عمومی

7

سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد... من هم استوار بودم و تنومند! من را انتخاب کرد...
دستی به تنه و شاخه هایم کشید تبرش را درآورد و زد و زد..... محکم و محکمتر....
من هم به خودم میبالیدم دیگر نمیخواستم درخت باشم، آینده ی خوبی در انتظارم بود
میتوانستم یک قایق باشم شاید هم چیز بهتری.....
درد ضربه هایش بیشتر میشد و من هم به امید آینده ی بهتر تحمل میکردم، اما....
ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد، شاید او تنومندتر بود... شاید هم نه!!
اما هر چه بود به نظر مرد تبر به دست، آن درخت بهتر بود، چوب بهتری داشت و من جلوه ای برایش نداشتم!
مرا رها کرد با زخم هایم و او را برد....
من دیگر نه درخت بودم، نه تخته سیاه مدرسه، نه عصایی برای پیرمرد و نه قایق و ... خشک شدم....

این عادت انسانهاست، قبل از اینکه مطمئن شوند انتخاب میکنند... خواسته یا ناخواسته ضربه هایشان را میزنند، اما شرایط بهتری که سر راهشان آمد او را به حال خودش رها میکنند... بی توجه به راه نیمه رفته!

تا مطمئن نشدی تبر نزن....
تا مطمئن نشدی احساس نریز...
دیگری زخمی میشود... خشک میشود!!!

شنبه 1 شهریور 1393 ساعت 12:00  
 نظرات    
 
میثم تقی‌زاده 13:22 یکشنبه 2 شهریور 1393
1
 میثم تقی‌زاده
جالب بود ممنون